یا هِلالاً لمّا استتمَّ کَمالاً
غالَهُ خسفهُ فَاَبدی غروباً
ای هلال! ای ماه نو! که درست در هنگامه ی بدر و کمال، چهره اش را خسوف گرفت و دچار غروب شد.
ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فوادی
کانَ هذا مُقَّدَراً مَکتوباً
هرگز گمان نمی بردم ای پاره ی دلم که این باشد سرنوشت مقّدر مکتوب...
یا اخی فاطِمُ الصَغیرةِ کلِّمها
فَقَد کانَ قَلبُها اَن یَذوباً
برادرم! با این فاطمه ی کوچک سخن بگو که قلبش می رود که آتش بگیرد.
یا اخی قَلبُکَ الشَفیقُ علینا
ما لَهُ قَد قَسا و صارَ صَلیباً
برادرم! دلت که همیشه با ما مهربان بود... چه شد که یکباره سخت و نامهربان گردید.
یا اخی لَو تَری علیّاً لَدَی الاَسر
مع الیتم لا یَطیقُ وُجوباً
برادرم! کاش علی را در این اسارت و یتیمی می دیدی که چگونه از انجام واجبات نیز عاجر مانده است.
کُلَّما اَرجِعوهُ بالضَربِ نادا
کَ بَذلٍ یَغیضُ دَمعاً سکوباً
و هر بار که به ضرب تازیانه دردش را افزون می کنند، خفیف و بغض آلوده و اشک ریزان فقط تو را صدا می کند.
یا اخی ضُمُّهُ الیکَ و قُربُهُ
وَ سَکِّن فُوادَهُ المَرعوباً
برادرم! در آغوش خودت بگیر و پناهش ده و قلب وحشت زده اش را آرام کن.
ما اذَلَّ الیَتیم حینَ یُنادی
بِاَبیهِ و لا یَراهُ مُجیباً
چه دشوار و ذلت بار است برای یتیم، که پدر خود را بخواند و پاسخگویی نبیند.
پ.ن.1: خواستم بعد از عاشورا مرثیه ای بنگارم... دیدم که بانوی صبر، خود بهتر از همه ی عالمیان بر این مصیبت مرثیه نگاشته است. مرثیه ای بی نظیر و جانسوز، که تا عمق استخوان را می سوزاند و دل را به نابودی می کشاند.
پ.ن.2: برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب- سیدمهدی شجاعی-ص172