سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا بر عهده نادانان ننهاد که دانش آموزند تا بر عهده دانایان نهاد که بدانان بیاموزند . [نهج البلاغه]

یکشنبه 90/9/13 ::: 12:18 عصر



در سیر روزگار و گذر زمان، دوباره دل به نقطه ی عطف بی قراری هایش رسیده. این روزها و شبها که می آید، دل بی تاب تر از همیشه، در خیالش، راهی حرم می شود. در وسعت کهکشانی آستانه ات، ذره وار جذب جاذبه ی علوی ات می گردد و حیران می ایستد تا در این شکوه و فخامت، غرق حماسه ی خون و شمشیر شود.

دل می داند. آگاه است. واقف است. می بیند که حسین (ع) خون خداست. «ثارالله» است و فرزند «ثار»ش. می داند که رسیدن به مقام و جاه و جلال و جبروت خدایی اش؛ کار هر دلی نیست. می داند و می بیند و می فهمد که حق بارگاه حسین (ع)، بر شانه های خرد و ناتوانش سنگینی می کند و طاقت ندارد که بر آن مقام پای نهند...

امّا...

همین دل، این را نیز خوب می داند و به حقیقت وجدان می کند که «تو»، «نَفْس» حسین (ع) و جان اویی. که اگر علی (ع) باب نبی (ص) بود؛ «تو» نیز باب حسین (ع)ی. می داند آن که تو را دارد، حسین (ع) را هم دارد. باز هم می داند که آستان بوسی تو نیز در حدّ و لیاقتش نیست. می فهمد که مقام تو هم، بس رفیع تر از فهم ناقص اوست...

امّا...

از کرمت، جودت، و سخاوتت، بسیار شنیده. از ادبت به قدر دو دنیا می داند. می داند که سائل را رد نمی کنی. می بیند که جسارت دل را می بخشایی و نادیده می گیری و چشم پوشی می کنی. می داند رهایش نمی کنی و دست گیری اش می کنی... برای همین هاست و برای بسیار بسیارِ دیگر است که دل سالهاست، همین جا پشت درب خانه ات نشسته و از این جا به هیچ کجای دیگر سفر نمی کند...

منتظر است. منتظر است تا به اذن تو سر ارادتش را در پای حریم این خاندان بیندازد. منتظر است تا راهی بر این آستانه بیابد... منتظر است...

 

پ.ن.1 برای هر دلی، «حوریب» ی است که باید در آن راهی شود... و راه دل حوریب، همه به سوی توست...
پ.ن.2 بر خلاف تمامی نوشته های حوریب، این رقعه طولانی شد. عذر تقصیر.




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




شنبه 90/8/21 ::: 1:30 عصر



اولین قرارهای پاییزی «تو» و دل... چقدر زود گذشت...
گذشته ها و عهدها و گریه ها و کوشیدن ها و باریدن ها و خواندن ها- چونان برگه های درهم تقویم - یک به یک از مقابل دیدگان مه گرفته اش عبور می کند... باورش نمی شود که تا امروز را آمده باشد. از بلندای این همه راهِ رفته که می نگرد؛ باور نمی کند که این سنگلاخ را گذر کرده و طاقتش تمام نشده باشد. ناباورانه این مسیر پیموده را نظر می کند. هنوز در «حوریب» است... هنوز که هنوز است در غروب های پاییزی خاطر بارانی اش، با «تو» نجوا می کند... از تو مدد می گیرد. هنوز از نفس نیفتاده. هنوز به رفتن و رسیدن، باور دارد. یقین دارد که جایی در انتهای «حوریب»، به پاس این همه انتظار؛ «تو» منتظرش ایستاده ای...
یقین دارد...

پاییز


پ.ن.1 امروز شنبه است. می دانم! دیروزم قضا شد. امروز قضایش را به جا آوردم...
پ.ن.2 آن قدر از بابت این جا خیالم راحت است، که اگر یک روز سرزده بیایی و بخواهی که برایت بخوانمش؛ ذره ذره اش را با تمام وجود و طیب خاطر برایت می خوانم... اصلا من منتظر همان روزم!




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»



تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


پاییز 90 - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا