هبوط، رانده شدن از بهشت و فرو افتادن و قدم بر خاک گذاردن، نیست. همین که دل - حتی برای طرفة العینی- «تو» را فراموش کند؛ در برهوت بیچارگی هبوط کرده است...
این رایحه ی دل انگیز و این عطر ملکوتی، نوید آمدن «او»ست. همه ی وجود بی صبرانه مشتاق آمدن ریحانه ی بوستان محمّدی است. معصومه ترین مفهوم بیت موسوی دارد متولد می شود. خدا می خواهد این بار نیز عصمت فاطمی اش را به تصویر بکشد. دل ها چشم به راه کوثر دیگری است. فاطمه ی دیگری از تبار بانوی جهانیان جلوه گر می شود...
عالمی منتظر آمدن اوست و به گمان دل، «قم» از همه منتظرتر...
پ.ن.1 "اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است"...
پ.ن.2 ذیقعده، ماه خانواده ی موسی بن جعفر (ع) است...
بین دل و نام تو، نذری است که ادا شدنش بسته ی عنایت توست...
بین دل و کرامت تو، دست توسلی است که بسته ی حبل المتین لطف توست...
بین دل و محبت تو، اشکی است که بسته ی نگاه «مادر» توست...
و چه کسی بیشتر از «حسن» (ع)، یادآور غربت مادر «تو»ست...
همه ی زندگی، همه ی عمر، همه ی هستی، همه ی دل، همه ی وجود، به حکم «کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهینه*»، رهین گوشه ی چشمی از لطف و عنایت توست. تمام دار و ندار دل، در تب و تاب همان طرفة العینی است که «تو» -عموی خوبان! عموی سادات! فرزند فاطمه (س)! شیر دل ام البنین!- نگاهش کنی. بین این دل و «تو» حکایتی است که جز به اشک و سکوت نمی شکفد... دست های گره خورده به دامان بلندت را دریاب...
پ.ن. فضل الله، خدا گفت و همه عالم دید
شاهد از علقمه آورد به بزم آرایی...
* سوره مدثّر- 38
درد، با همه ی وستعش؛ ظهور کوچکی است از آن چه که در کوچه های بنی هاشم، بر «تو» گذشت. غم، با همه ی سنگینی اش؛ جلوه ی ناچیزی است از آن همه مصیبت، که بر جان «تو» نشست. ظلم، با همه ی خباثتش؛ بروز اندکی است از آن مظلمه ای که قلب «تو» را شکست. اصلا این کوچه، با همه ی کوچکی و تنگی جغرافیایش، به اندازه تمام مصایب عالم، گسترده است. اصلا این روزها، این روزهای خونین فاطمیه، آمدند که در گذرگاه تاریخ - ناله های غریبانه ی مادر مظلومه را- فریاد شوند.
.
.
.
و هجران، با همه ی تلخی اش؛ نقطه ی کوچکی است در صحنه ی جداشدن «علی» (ع) از «فاطمه» (س)...