نمی گویم همه ی درهای بسته را به رویم باز کنی... نه... همین که فقط یک در را به قدر عبور دلِ ناچیز بگشایی، که در جوار رحمتت آرام گیرد، کفایتم می کند.
«بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الّا شهید عشق، به تیر از کمان دوست»
پ.ن. نه هفته دفاع مقدس است و نه سالروز بسیج و نه سالگشت سپاه و نه یادبود هیچ عملیاتی! دل خواست که این عکس زینت بخش حوریب باشد و بس! هزار هزار متن و نوشته برای این «شهید» به دل آمد و رفت... اما هیچ کدامشان مثل شعر شیخ اجل نشد...
کسی چه می داند...
شاید همین نگاه که پشت پنجره ی نه چندان زمستانی امروز خشکیده است، روزی از همین روزها به چراغ نگاه آرام و دلنشین «تو» روشن شود...
درست از همین جا که ایستاده ام،
از بلندای بنای مِه گرفته ی دودآلود شهری دور،
از ورای پنجره هایی که میان من و آسمان زلال و با صفای حریم «تو»، فاصله می اندازد؛ سلامت می کنم...
پ.ن. برای سلامتی حضرت علامه حسن زاده اینجا طرح ختم صلوات برپاست... دعاگوی حضرتشان باشیم.
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
پ.ن. سعدی