می رود قافله و راس تو چون خورشیدی
می درخشد به شب تار جدائی، بر نی
چشم بر روی من خسته ی تنها تو مبند
تا بیاید دل این خواهر غمگین، از پی...
پ.ن. جناب ایران اسلام، حوریب را به حرکت وبلاگی اخیر دعوت فرموده اند...
و اما پاسخ :
حوریب، «اول دفتر»ش را در شب میلادش و با مدد از روح بلند و بزرگوار «او» نوشت. بعد از آن نیز به تناوب در «پناه» ، «عشق است…» و «شق القمر» به صراحت دست بر دامان خدای ادب و وفا شد و بر «او» توسل کرد.
و سرانجام اینکه: مثل همیشه، همه ی گریه ها و مرثیه هایم به «او» ختم می شود. همه ی اشکها و دلگویه هایم نذر «او» می شود... باشد که با دستهای آسمانیش دستهایم را دریابد و تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...