سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کم ترین چیزی که در آخر الزمان یافت می شود، برادر قابل اعتماد است، یا درهمی از حلال . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

سه شنبه 86/9/27 ::: 2:34 عصر



دروغ در زندگی ام فراوان گفته ام...
اما این یک حرف را می دانی که راست می گویم...
« گنهکار و بد هستم»
حتما می گویی با یک گل بهار نمیشود؟
خب؛ یک حرف راست دیگر هم گفته ام...
«با همه بدیهایم و کاستیهایم به رحمت تو امید دارم»...
این شد دو تا گل!
این دو گل را از من بپذیر و قوّتم ده باز هم گل بکارم...
راستی! یک حرف راست دیگر
...
کاشتن این جور گلها را دوست دارم


 

شرمش از چشم می پرستان باد... نرگس مست اگر بروید باز



حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 86/9/20 ::: 11:1 صبح



«وَ اَتممناها بعَشر...»
ده شب تمام کننده. ده شب سرنوشت ساز. ده شب دل انگیز و روح فزا. ده شبی که باید به تسلیم و رضا رسید و اراده را در مسلخ اراده ی او به زمین زد و قربانی کرد. حتی به بهای حج نیمه تمام... حتی به قیمت هفتاد و دو قربانی...
به گمانم بین این ده شب و آن «لیالٍ عَشر» نسبتی است...

و من مولای من!
نه صفا را دیده ام و نه مروه را. جوشش زمزم و حریم امن بیت الله و شعور مشعر و غوغای عرفات و رویای منی را هم ندیده ام. این زمان که میان حج گزارانی و شرف و آبروی قبولی حجشان، برای این کمترین دورافتاده هم دعا میکنی؟!

و تو خدای من!
«لبیک» بی بهانه و مشتاقانه ی مرا از همین جا، و به حرمت «لبیک» حقیقی «ذبح عظیم» و به حرمت «لبیک» سرور و صاحبم،  پاسخ می دهی؟!


 

... لبیک اللهم لبیک



حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/9/6 ::: 11:22 صبح



قاصدک دیر کرده است!
و او چشم از آسمان بر نمی دارد.
نه که نا امید شده باشد و پشیمان، نه!!
هنوز همان است که بود. همان که حوریب را با همه ی سختی ها و مشقت ها و دردهایش، بی چون و چرا پذیرفت و قدم در راه نهاد. اگرچه گاه خسته می شود و از نفس می افتد و شکوه و شکایت می کند؛ اما، با همه ی توان و استقامتش هنوز به پیشواز تو می آید و عاشقانه در راه است و منتظر...
منتظر قاصدک خوش خبری از جانب «تو»... منتظر پیک روشنی از کوی «تو»... منتظر پیامی از مشرق نگاه بارانی «تو»...
نه!
منتظر خود خود «تو»...

 

... برو آنجا که ترا منتظرند



حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 86/8/15 ::: 10:38 عصر



«پاییز» است...
روزهای دلدادگی...
یادت هست؟
روزهای گمگشتگی در سلسله ی نگاهت؛ که رد قدمهای باران را بر چشمهایم می نشاند. روزهای غربت از همه و قرابت تو با دل. روزهای جزر و مد عظیم اقیانوس جنون جان. روزهایی که دل از فرط نهفتن درد، خونابه اش را به لب می آورد؛ درست مثل برگهای سبزی که به سرخی می گرائیدند. روزهایی که جلوه گاه میعاد من و تو شد...
هنوز بارانی ام... و پاییزی مانده ام... سرخ سرخ...
یادت هست؟
می دانم که هست...
من که میعاد پاییزیمان را فراموش نمی کنم. من که ترا از یاد نمی برم. این روزهای ابری راهی نیز مثل گذشته، تنها با باران بی امان نور یاد تو روشن می شود...


 

...پاییز، بهاری است که عاشق شده است



حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 86/8/8 ::: 5:0 صبح



چه خوب به پای جان می نشینی و خون آلودش می کنی. نمی گذاری که دمی نفسی تازه کند و به پای خیزد... دوباره به پایش می خلی و خون آلوده تر از پیشش می کنی. دوباره رنجی بر رنجش افزون می کنی. تو به راه خود میروی و می آزاری... بیهوده سعی و تلاش می کنی... جان هم صبر می کند...
...
جان، همه ی خارها را به خود خریده است. زخم و درد تیغ ها را دیده است. سرنیزه ی رنجها را در آغوش گرفته است. تمام «حوریب» سنگلاخی و سخت را به شوق دیدنش دویده است. شوکران تلخ تنهایی را چشیده است. تنها و تنها برای آنکه گُل وجودش «او» باشد...


 

...



حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»



   1   2      >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


پاییز 86 - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا