• وبلاگ : حوريب
  • يادداشت : خار
  • نظرات : 4 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام استاد

    احوال شما؟

    لغزش داشتم ميدونم.ازتون ميخواهم به حق اين شب عزيز و به بزرگواريتان ببخشيد...دعا كنيد خدا هم همه ما رو مخصوصا غفلت زده هايي مثل من رو مورد بخشش قرار بدهد...انشا الله

    التماس دعا

    سلام حوريب جان

    خيلي قشنگ بود... اوجش هم عالي بود... هميشه متن ادبي هات دلنشينه... كوتاه و دلنشين

    موفق باشي

    با سلام و عرض احترام خدمت شما دوست بزرگوار

    بدينوسيله از جنابعالي دعوت مي گردد تا درجلسه نقد وبلاگ ها ، كه هر هفته يكشنبه ها از ساعت 17 لغايت 19 در آدرس ذيل برگزار مي گردد حضور بهم رسانيد . پيشاپيش ازحضور سبز و صميمي شما تشكر و قدر داني مي شود .

    آدرس : خيابان سيد جمال الدين اسد آبادي ( يوسف آباد ) - خيابان 21 - پارک شفق - فرهنگسراي دانشجو - سراي کتاب

    اين هفته : (يكشنبه 13/8/86 ) نقد وبــلاگ « عقيـــق » http://aghegh.persianblog.ir

    با تقديم احترام _ روابط عمومي

    باسلام

    «اللهم عجل لوليک الفرج...وجعلنا من خير اعوانه و انصاره»

    بي گمان خواهد آمد در صبح يک آدينه با رايت آفتاب بر دوش
    تا آن را بر بلنداي گيتي به اهتزاز در آورد.

    او مي آيد تا با اذرخش ذوالفقارش سينه شب را بشکافد!

    و خورشيد خدا را نمايان سازد...!

    راه كاره هاي انسجام (1)

    باتشكر

    خار در پا شد چنين دشوار ياب

    خار در دل چون بود

    وا ده جواب ...

    سلام حوريب گرامي

    مدتي بود دور افتاده بوديم از شما

    ببخشيد ..

    انصافا اين متن عجيب بر دلمان نشست همانطور كه خار...

    دستتون درد نكنه... عالي بود

    سلام
    «اي روزهاي خوب که در راهيد !
    اي جاده هاي سخت ادامه !
    اي روزهاي گم شده در مه !
    از پشت لحظه ها به در آييد!
    اي روز آفتابي !
    اي مثل چشم هاي خدا آبي !
    اي روز آمدن !
    اي مثل روز ، آمدنت روشن !
    اين روزها که مي گذرد
    هر روز
    در انتظار آمدنت هستم
    اما
    با من بگو که آيا، من نيز
    در روزگار آمدنت هستم ؟»
    [گل]

    سلام

    قبلا اومدم براتون نظرگذاشتم وآدرس جديد وبلاگم روبهتون دادم

    خوشحال ميشم مثل قبلا كه يارهميشگي بودين بازم تنهام نزارين

    من آذرانديشه يعني همون روح وجسم وعرفان قبل هستم

    كه وبلاگم تازه شروع به كار كرده

    خوشحال مي شم بياين

    راستي زندگي پرازخاره كه گاهي خودمون اين خارها رو به دست وپامون وارد مي كنيم زخمي ميشيم اما بازهم يادمون ميره ودوباره به سراغ اين خارها مي ريم

    خداوند هميشه با ماست اما ما غافل...

    آپم با موضوع

    شايد اين جمعه بيايد ، شايد....


    منتظرتم

    ياحق

    باسلام

    مي رسد از راه مردي از ديار آشنايي
    بر زبانش مهرباني در نگاهش روشنايي
    روشنايي مي دهد خورشيد را برق نگاهش
    مي گزارد آسمان هر روز پيشاني به راهش
    مي رسد مهدي به دستش تيغ سرخ اقتدار
    لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

    نفس گرانبها

    باتشكر

    سلام عليكم ...

    و اگر راهي حوريب شدي، مي بايست چنين جاني را برايش هديه آوري كه عاشقي ، رسم رندان بلاكش باشد ...

    دعايمان كنيد كه گل وجودمان، «او» باشد ...ياحق!

    سلام نازنينم الهي كه هيچ خاري وجود نازك نازنينتو اذيت نكنه... مواظب خودت باش... دلم برات تنگ شده ... دعام كن.. ياحق
    وقتي از غربت ايام دلم مي گيرد . مرغ اميد من از شدت غم ميميرد . دل به روياي خوش خاطره ها مي بندم . باز هم خاطره هست دست مرا مي گيرد...
    گر عشق حرم باشد سهل است بيابانها...

    سلام

    زيبا بود....

    سرزنش ها گر كند خار مغيلان... غم مخور

    گل وجودت اوست كه اي گونه قلم ميزني

    پايدار باشيد

       1   2      >