سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کدورت، سرآغاز جدایی است . [امام علی علیه السلام]

سه شنبه 86/6/27 ::: 11:36 صبح



چشم باز کن و بنگر!! به که بسته ای و به چه پیوسته ای؟! فرصت آمدنت برای «تعلق» به این ناپایدار نافرجام نبود. برای دلبستگی راهیت نکرده بودند. برای ماندن و راکد شدن نیامده بودی... آمده بودی که ببالی و بالهای سوخته ی پروازت را باز پس گیری. ابدیت تو جایی دیگر است. رها شو...


 





حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 86/6/20 ::: 7:32 عصر



باز هم همان حکایتهای تکراری... باز هم همان دستهای خالی چشم انتظار... باز هم همان بنده ای که هیچگاه «بنده» ی واقعی تو نبوده است و حتی نام «بندگی» تو نیز زیبنده اش نیست!... همان بنده عصیانگر سرکش... همانی که شمار گناهانش از حساب بیرون است. از قطرات باران و ریگهای بیابان و ستاره های آسمان و برگهای درختان افزون تر است. هم او که در حلقه تنگ گناه خشکیده است... چه کند که نمک خوردن و نمکدان شکستن رسمش گشته و پیشه اش...
خدایش تویی و پناهش تو!
و اگر پشیمان باشد و چشم انتظار؟!
...
در کویر خشک گناه خویش، چشم بر آسمان دارد و ابرهای رحمت بی انتهای تو... گاهی که درهای رحمت و مغفرتت را بر روی همه می گشایی؛ حتی او...


 

چشم بر آسمان دارد و ابرهای رحمت بی انتهای تو



حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/6/6 ::: 11:9 عصر



یا اَیُها العَزیز مَسَّنا وَ اَهلَنا الضُّر وَ جِئنا ببضاعَةٍ مُزجاةٍ فَاوفِ لَنا الکَیل وَ تَصَدّق عَلینا اِنَّ الله یَجزی المُتَصَدقین.

دوباره زمانی رسید که باید نوشت! باید حرف زد...
باید اندیشید و من به تو می اندیشم. به تویی که اندیشیدن به تو، وضو میخواهد...
می دانی که چه میخواهم بگویم!! می دانی که از تو؛ تو را خواستن مردانگی ست...
راستش از نگاه لطیف تر از بارانت و از چشمان آبی تر از آسمانت نمی خواهم بگویم.
از غزل خوانی سنگها و آشتی طوفان با دریا به هنگام آمدنت هم نمی خواهم بگویم.
بگذار اینها را کسانی بگویند که طاقت بیشتری دارند.
کار دل من از بازی با کلمات و واژه ها گذشته است!!! اما نه آنقدر که دیگر روز را با تو آغاز نکنم.
هر روز سلامت میکنم... آخر نه آنقدر دوری که سلامت نکنم و نه آنقدر نزدیکت هستم که جواب سلامم را بشنوم  و در مستی اش سر بر عرش سایم...
هر روزم را با سلام بر تو آغاز میکنم تا در انتظار شنیدن جوابش، انتظارم شیرین گردد...

شــنبـه: سَلامٌ عَلی موسی و هارون
یکشنبه: سَلامٌ عَلیّ یوم وُلد
دو شنبه: سَلامٌ عَلی نوحٍ فی العالمین
سه شنبه: سَلامٌ عَلی ابراهیم
چهار شنبه: سَلامٌ قَولاً مِن رَبّ رَحیم
پنجشنبه: سَلامٌ عَلی آل طه و یس
جمــعــــه : .........

همه را به بهانه سلام جمعه ها گفتم!! مگر می شود بی وضو و اندیشه سلام گفت؟!
این سلامها کلیدی بود برای فتح راههای بسته «خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت» نازنین و دل افروز تو...
راستی با دلم چه کنم؟! اصلا زبان به کدام سلام بچرخد تا مرهم زخم انتظار باشد؟!
از عمر من 1000 جمعه گذشته است و از غیبت تو بیش از 1000 سال!!!
غروب جمعه شده است و من سلام ندادم به امید دیدنت!! من و دل منتظرت هستیم تا بیایی...

سَلامٌ عَلیکُم بِما صَبَرتُم...

راستی هر وقت آمدی! غبار جاده ها را هم با خود بیاور تا سرمه چشمانمان کنیم.
هر وقت آمدی! پرستوهای راه را هم با خود بیاور تا برایت سایبان بسازیم.
هر وقت آمدی! نگاهمان کن تا مجنون شده؛ برایت افسانه ی لیلا بسازیم و هر کدام فرهاد را رو به روی قامت شیرین تو به زانوی عشق در آوریم.
هر وقت آمدی! رو به روی چشمانمان بایست تا خورشید را با چشمان باز بنگریم و از گوشه خمار دیدگانت نگاهمان کن تا افتادگی را با عزت عشق درهم آمیزیم.
هر وقت آمدی! بگذار نسیم صحرا رایحه ی آمدنت را در عطر گل های سوسن بپیچد.
هر وقت آمدی! کمی هم با «زینب» حرف بزن! او بیش از من دلتنگ حضورت است.
هر وقت آمدی! شقایق ها را صدا کن تا برایت نغمه دلهای سرخ خیبر را روایت کنند.
هر وقت آمدی! اول به کوچه ای در مدینه برو! آنچا یاسی رنگ نیلوفری گرفته است.چشم به راه آمدنت هستند هاشمیان!! میدانی که...
هر وقت آمدی! دستی هم بر فرات زن! شاید آرام گرفت و از شرمندگی «چشم» و «دست» بیرون آمد...
راستی ما که میدانیم  تو از مکه میایی و ندای « أنا بَقیّةُ الله» سر میدهی... پس چرا  بر دلها  داغ کربلا و بین الحرمین را نهاده اند؟!
هر وقت آمدی!
هر وقت آمدی...
خواهم گفت که پیامبر عاطفه ای و امام رحمت...
قرآن عشقی و سوره «هَل اَتی» و آیه تطهیر...
و هر گاه شال سبزت را به دست باد بسپاری تا بر چشمانمان شراره ی عشق ریزد، خواهم دانست که تو همانی که باید باشی...

مولای من خوش آمدی... بنَفسی انت یا اباصالح المهدی

پی نوشت: یک دنیا ممنون «تو»، سرورم...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




جمعه 86/5/26 ::: 2:43 عصر



اگر دل تمام عمر را هم در سکوت و خاموشی بسر برد و آرام باشد؛ به ذکر تو و نام بلند تو که می رسد، بی بهانه مستی می کند و به پای می خیزد و به ادب و احترام تمام، بر جای خویش می ایستد...
نیک می دانی که «حوریب» همه ی حیات خویش را مدیون توست. با تو آغازش کرد و با تو به پایان خواهد رساند. شب میلاد توست. می دانی که از چه رو این گونه نگاهت می کند و چشم از آستانت بر نمی دارد؟!
«نور» لطف و کرم و عنایت و دستان بلند و پناهگاه محکم ترا برای تمام عمر خویش و عزیزترین ِ زندگیش می خواهد...

 

...تمام هستی خویش را مدیون توام عموی خوبم


نگار من!
روز جمعه است. به برکت و تقدس نام عموی بزرگوار و مهربان هم که شده، از سر لطف و منت و کرامت قدمی بر «حوریب» بنه... که سخت مشتاق است و منتظر و چشم به راه...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/5/23 ::: 2:33 عصر



شور در شور و سرور در سرور... بهار در بهار و نگار بر نگار...
زمین و آسمان به قامت ایستاده اند. سر خُم می ناب را گشوده اند. پیاله بر کف گرفته اند. مستان بر مستی افزوده اند. تمام برگهای زرین آفرینش، یکجا رو شده اند. تا چشم دل کار می کند و دیده ی جان می بیند، باران عشق و مهر و مستی را بردلهای بیقرار باریده اند. ‌دل بیش از این نتواند که از شوق دم زند...
ابتدای مستی از رجب بود و مقام «ولایت»، در امتداد «خاتمیت»... و ادامه اش نور وجود «سبط ثانی» و «قمر هاشمی» و «علی ثانی»... ذره ذره می چشانند... جرعه جرعه بر کام می ریزند تا به اوج مستی بکشانند...
نَفَس به شماره افتاده، در انتظار شب قدر و جرعه ی آخر است که جان دهد...
«م ح م د»...


 

... ای که مستی ز جامت آشفته است



حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»



   1   2      >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


تابستان 86 - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا