شبیه کبوتر به قفس افتاده شده ای. احساس گریه آلودِ تنگی و خفقان، بر گلویت حکومت می کند. بین این همه زنجیرهای حرف و حدیث و غوغا و شلوغی، تنها به دنبال مفرّی هستی که لحظه ای آرامت کند... و در این میانه، تنها چیزی که به دلت می نشیند؛ نوای جانبخش خلوتی پاک و آراسته است... خلوتی سرشار از صدای «سکوت»...