خسته و نفس بریده، با صورتهایی آفتاب سوخته، منزل به منزل از سرزمین وحی تا این مکان ناشناخته، آمده اند... بیابانی که موجی بر موج و کوهی بر کوه، غم و اندوه و بلا و ناله در دل می نشانَد. فضایش سنگین است و حزن انگیز و عطشناک. خاک، ترک خورده و ملتهب و تشنه. آسمان، لطیف و مهربان نیست... سوزش عمیق غربت و درد غریبی و تنهایی، بر چهره ها فریاد می کند...
منزلگاهی که امروز قلب جغرافیای عشق است، به حضور مهمانانی یگانه و بی بدیل آذین شده. قافله ای که وارث دردهای پیشین است و بوی یاس فاطمی دارد و عطر نَفَسهای هاشمی؛ کنون با ندای قافله سالارش فرود می آید... خیمه ها علم می شود و کاروان بار می گشاید... اینجا همان جایی است که حج نیمه تمام، تمام می شود... اینجا، همان وعده گاه است... نقطه ی عطف عالم... «کربلا»...
« اعوذ بالله من الکرب و البلاء »...