ندا، ندای «او» بود... « فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ»...
درهای سقف آسمان را به روی اهل خاک گشوده بود. ریزش پیوسته و لاینقطع نور بود که همچون «ماءٍ مُنهَمِر» بر چاه ویل دل تاریک، روشنا می داد. مثل باران ریز و یکدست، شتابان و بی وقفه سیاهی را می زدود. دل، در هوایش خوش بود و آرام. سبکباری اش، یادگار همین روزهای خوب اوست...
چه سخت، که اکنون وقت جدایی رسیده است. زمان وداع... وقت هبوط به «حوریب»... و باز همان کوره راه و همان سختی و همان درد و رنج و فراق...
ماه خوب «او» گذشت...