کمی بعد از آن روزهای سخت، در کنارت روئیدم. کنار زیباترین و برازنده ترین گل خوشبوی باغ؛ که تنها نگاهش به «او» بود و همه ی نگاهها نیز، به او. دست اراده ی «او» مرا کنار تو کاشت. و چه رویش شیرینی... که دیوانه وار دوستش می دارم...
و حال، تنها «تو» می دانی که تا شکوفایی و بالیدنم بسیار راه مانده است...
ریشه ات را از من جدا مکن...
پ.ن. این متن مخاطب خاص دارد.