« یا مَن لایَعتَدی عَلی اَهلِ مَملِکَته »
این دل آنقدر بضاعتش اندک است که قلم نیز فهمیده است... قلم هم از همرهی با او سر باز می زند.«هیچ» ندارد که به درگاهت، پیشکش کند... تا بدان پایه که تنها شرمندگی خویش را به حریم ملکوتی این بارگاه، عرضه می کند...
این دل تنها ، نمی داند از «قدر» بگوید یا از «علی(ع)»... چه این که «قدر» با «علی(ع)» است و «علی(ع)» با «قدر»... چه این که «قدر» خودِ «علی(ع)» است و «علی(ع)» است خودِ «قدر»...که «قدرِ» یکی بسته به دیگری است...و سرانجام این که بر دل دردمند ، هردو ناشناخته اند... با این سرمایه ی نداشته ، چگونه بر هردو بنویسم ؟!..
الهی!..
در این بهترین شبها ، ناصیه ی مرا محکم و استوار، بر عِقال مشیّتت ببند!.. تو امیرش باش!.. و بکِش به هر کجا که می خواهی...