قدم اول را که بر « حوریب » می گذاری، بی رحمی صخره ها و سنگلاخ ها پایت را سخت می آزارد.دردی عمیق و آشنا تمام وجودت را در بر می گیرد. دردی که می شناسی اش... سالهای سال است که با تو همسفر است... همراه است... می خواهی قدم از قدم برداری، اما نمی توانی... گویا در همان قدم اول متوقف شدی...
اما نه!.. باید رفت... نباید ماند... « حوریب » جای ماندن نیست... جایگاه رفتن است...
قدم دوم را که می گذاری، پاهایت خرد می شوند... و به ناگاه خون فوران می کند... جریان گرم خون را در زیر پایت حس می کنی...
قدم سوم و سوزشی گرم...در تمام وجود رخنه می کند.رسوب می کند.بند بندت می خواهد از هم بگسلد... رد خون بر « حوریب » می ماند... به سان نشانه ای...
قدم چهارم و سوختن...
قدم پنجم... از سوختن و گرمی اش خاکستر می شوی...
نه!.. به گمانم باید اینجا « پرواز » کرد...