برخیز حوریه ی مهربان من! برخیز... چشمان نیلگونت را باز کن بانو! برخیز آفتاب بی همتای سرای کوچک من، برخیز!... ببین که خانه بی تو، بی نگاه آسمانی تو، صفایی ندارد. برخیز آرام دل من! دلآرامم!... برخیز و مردانه خطابه بخوان بانوی من!... یاور بی چون و چرای من، برخیز!... بی تو در خیل این حرامیان تنهای تنهایم... برخیز، تو که برای رفتن نیامده بودی. آمده بودی که این زمین تاریک، بی نگار نماند. برخیز، تو قطب عالم امکانی، محبوبه ی حقّی، محبوبه ی عالمی، محبوبه ی منی... برخیز نازنینم!... چگونه خورشید وجودت را با دستان لرزان و جان خسته ام به خاک بسپارم... با رفتنت جهانی را به گِل می نشانی بانو!... جهانی را می سوزانی و خاکستر می کنی. برخیزمادر عصمت! به اشک چشمان کودکانمان برخیز!... به خاطر خدا برخیز!... ترا به جان علی برخیز...