تنها، شوق «سرچشمه» بود ...
وگرنه این ماهی آزاد کوچک، کجا طاقت آن داشت که مسیر سنگلاخی و سراشیب تند رود را طی کند؛ آن هم بر خلاف جریان تند و بی امان آب!... آشنایی پیکر نحیف و خسته و زخمی ماهی با صخره های سترگ و بی رحم رود، به آشنایی دل می مانَد با جاده های غربتی که در آن می رود... با جریان بی انتهای اندوه !...
تنها و تنها، شوق «سرچشمه» است...
... تا گاهی که برسد و سر بر سینه مهربان و فراخش بگذارد و بگرید و بگوید :
« وَ غَمّی لا یُزیلُهُ اِلاّ قُربُکَ ... »
