آخر الزمان است... روزهای سختِ وعده شده... که هر کس به گونه ای در غربال امتحان و درد می افتد و در کام سنگ محک، عیار خلوصش آشکار می گردد و آن کس که مدعی تر؛ ابتلایش سخت تر و سنگین تر و لاجرم بر لبه ی تیغ تیز تردید بریدن و در تاریکی شک و شبهه ماندن و در درّه های عمیق سقط افتادنش بیشتر... گاه حتی «دل» نمی فهمد که چگونه در کوره ی این آزمایشات در حال سوختن و نابودی است. همه ی این ها هست و «دل» نیز می بیند که سخت تر از سخت است و سنگین تر از سنگین...
امّا... دلی که بر ضریح بلند بالای علوی نسب «تو»- دلدار همیشه ی دل- بسته شده، دلی که در میعادگاه خونین حرمت به لجّه ی اشک نشسته و التماست کرده، دلی که بر حرمت حریمت دست توسل زده و در طوفان بی امان و لاینقطع حوادث بر رکاب پایمردی ات، چونان حبل المتین چنگ زده؛ حکایت دیگری دارد...
این دل - در شب چهارشنبه ی فراق موعود و شب میلادت- خود را در ظل حمایت تو بیمه کرده و بر این مدعایش برایت شاهدی محکم آورده...
« دل قوی دار! که دلدار جهان عبّاس است »
پ.ن.1 عموی من باغ گل علقمه است... عموی «سادات» بنی فاطمه است...
پ.ن.2 دست مددکارت را به وضوح دیدم. منت دار لطف های بی کرانه ات هستم. حقّاً که سقایی و سیرابم کردی عمو...