اَللّهُمَّ ما اَخافُ فَاکْفِنى، وَ ما اَحْذَرُ فَقِنى، وَ فى نَفْسى وَ دینى فَاحْرُسْنى، وَ فى سَفَرى فَاحْفَظْنى، وَ فى اَهْلى وَ مالى فَاخْلُفْنى، وَ فیما رَزَقْتَنى فَبارِکْ لى، وَ فى نَفْسى فَذَلِّلْنى، وَ فى اَعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنى، وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ فَسَلِّمْنى، وَ بِذُنُوبى فَلا تَفْضَحْنى، وَ بِسَریرَتى فَلا تُخْزِنى، وَ بِعَمَلى فَلا تَبْتَلِنى، و َنِعَمَکَ فَلا تَسْلُبْنى، وَ اِلى غَیْرِکَ فَلا تَکِلْنى، اِلهى! اِلى مَنْ تَکِلُنى؟ اِلى قَریبٍ فَیَقْطَعُنى، اَمْ اِلى بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنى، اَمْ اِلَى الْمُسْتَضْعَفینَ لى، وَ اَنْتَ رَبّى وَ مَلیکُ اَمْرى، اَشْکُو اِلَیْکَ غُرْبَتى، وَ بُعْدَ دارى، وَ هَوانى عَلى مَنْ مَلَّکْتَهُ اَمْرى، اِلهى! فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ عافِیَتَکَ اَوْسَعُ لى.
خدایا از آنچه مى ترسم حفظ کن، و در سفر محافظتم کن، و در خانواده و مالم جانشین من باش، و در آنچه روزیم کرده اى برکت ده، و مرا در پیش خودم خوار کن، و در چشم مردم بزرگم کن، و از شر جن و انس بسلامتم بدار، و به گناهان رسوایم مکن، و به اندیشه هاى باطنم سرافکنده ام مکن، و به کردارم دچارم مساز، و نعمتهایت را از من مگیر، و بجز خودت به دیگرى واگذارم مکن.
خدایا! به که واگذارم مى کنى؟ آیا به خویشاوندى که از من بِبُرَد، یا بیگانه اى که مرا از خود دور کند، یا به کسانى که خوارم شمرند، و تویى پروردگار من، و زمامدار کار من، بسوى تو شکایت آرم از غربت خود، و دورى خانه ام، و خواریم نزد کسى که زمامدار کار من کردى، خدایا! پس خشم خود را بر من مبار و اگر بر من خشم نکرده باشى باکى ندارم ـ منزهى تو ـ جز اینکه در عین حال عافیت تو وسیعتر است براى من.
هر که نداند، تو که می دانی حال من، بی تو چگونه است؟ تو که می دانی بی تو هیچم و تمام وجود و ماهیتم در ید قدرت توست. تو می دانی و من هم در ضمیر زنگار گرفته ام به وضوح می دانم، که اگر دستان مهربانیت را از رو شانه های کوچک من برداری، از شدت خوف و ترس و هراس نابود می شوم؛ آنگونه که گویا از مادر نزادم. اگر نبود پرده پوشی و مقام ستاریت تو، هر آینه در بین خلایق عالم رسوای عام و خاص بودم؛ چه اکنون نیز در پیشگاه رفیع تو آبرویی ندارم و بر آستان مقربین درگاهت شرمگین و سر افکنده ام. و سر افکنده را چه به شکایت و زبان درازی! که اگر هم شکایتی هست، از دوری و غربت و تنهایی است؛ که هیچ چیز جز رأفت و عطوفت و بنده پروری تو جانشین آن نمی شود...
پ.ن.1 در حد قلم حقیر راهی نبود که بر دعای «عرفه» بنویسد! که به قول شاعر: « صید خورشید به شب پرّه ی اعمی نرسد»...
پ.ن.2 آنچه نگاشته شد زبان حال خود راهی سراپا تقصیر بود، نه برداشت و ترجمان این دعای عظیم الشأن.
پ.ن.3 التماس دعا