سلام بر تو! که جان ها همه بهاری توست
سلام، یاد عطش ها و بی قراری توست
سلام! ناز نگاهت! که در درون دلم
هزار شور قیامت، ز استواری توست
سلام! این سر شوریده، سر به سر گوید
که عالمی همه مدیون سر به داری توست
در آستان حرم، نی نوای نای دلم
حزین ِ آیه ی قرآن و نی سواری توست
فغان! که از نَفَس ِ سرخرنگِ رگهایت
هزار آیه ی سبز حماسه، جاری توست
مپرس از دل ما، کاین سلام هر روزش
تپش تپش، همه از بهر دل سپاری توست
پ.ن. امید «دل» آن است که، در تحویل سال، محوّلش کنی. احیای دل بسته ی یک نگاه توست...
توفیقی باشد، نائب الزیاره ایم...
عهد و پیمانی که در گذر زمان فراموش شود، کهنه شود، زنگار بگیرد، دست خوش فراز و فرود شود و گسسته گردد؛ عهد و پیمان نیست. دلی لایق وصال است که عهد و پیمان «تو» را، در کوران ابتلائات و در طوفان درد و رنج و بی تابی ها، چونان گنجینه ای دست نیافتنی، در ژرفنای اقیانوس وجودش، تازه نگه دارد. درست مثل راز سر به مُهرِ این همه سالِ عبور از «حوریب»...
هنوز هم که هنوز است؛ در گرماگرم حادثه ها، در کشاکش واقعه ها، در سراشیبی تنهایی ها، در گردنه ی بی کسی ها و غریبی ها، در لحظه ی بی یاوری ها، ذکر «تو» رمز عبور است...