سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قربانگاه خردها را بیشتر آنجا توان یافت که برق طمعها بر آن تافت . [نهج البلاغه]

سه شنبه 88/6/31 ::: 7:0 عصر



دل من به شوق آن است که از سفر بیایی...

 





حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 88/6/17 ::: 11:14 عصر



آن قدر مهربان و بخشنده هستی که به همه مخلوقاتت بار عام داده ای. اذن داده ای که هر کس به قدر وسع خود، در آستانه ی رفیع خداوندی ات باری از بارهای سنگین و ثقیل گناهانش را باز گشاید و در چشمه های زلال غفران و بخشایش بی اندازه ات، آینه ی زنگار گرفته ی دل را بشوید... و چه نیک می دانستی که این دل معصیت آلود، بدون شفاعت و توسل به «پدر» خود، روی بازگشت ندارد... مثل کودکی خطاکار که خویش را در پشت پدر مهربانش پنهان می کند، به امید استجابت و بخشایش آمده است. دست او را هم اگر رد کنی، به یقین حرمت پدرش را می شناسی و ...

 

تهدمت والله ارکان الهدی... وانفصلت العروة الوثقی...

 
پ.ن.1 رسیده ایم به بهترین شب های عالم. شبهای «قدر». با همه ی بی لیاقتی و گناهکاری و قصورم، استاد بس بزرگواری دارم که یادم داده «هر کس نسبت به فاطمه (س) معرفت راستین و حقیقتی داشته باشد لیلةالقدر را درک کرده است»...

پ.ن.2 خدایا! به حق مادر پهلو شکسته... و پدر، که پدر امت است و عروة الوثقای عالم، معرفت حقیقی شان را عنایت کن...

پ.ن.3 التماس دعا.




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 88/6/10 ::: 11:0 عصر



مسافر و زائر شهر و کوی تو نبوده ام. در حریم قدسی و پاک تو نفس نکشیده ام. در میان کوچه های بنی هاشم نبوده ام و لحظه های نازنین حضور را در اندوخته ی دل خود ندارم... از بقیع و چهار مزار ِ در کنار هم، جز تصویری شتابان نمی شناسم. زائر مزار ساده و غریبت جز از راه دل نبوده ام...
اما...
این را خوب می دانم، و «تو» هم می دانی، که از اهالی رمضانم و به برکت همین همسایگی، از همان ابتدا... از همان روز «اول»... دست گدایی من بر دامن بلند «کرامت» تو آویخته است. آن قدر که دل، در میان ترکیب همه ی حُسن های تو، سر تعظیم فرو می آوَرَد. آن قدر که از روشنای چراغ همیشه افروخته ی خانه ات، دل بی قرار و تنهایم را کریمانه روشنی می دهی...
مگر نه آن که «کریم» بی سوال می بخشد؟...

 

کریم کاری به جز جود و کرم نداره...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 88/5/20 ::: 7:23 عصر



نه رحمی، نه مروّتی...
بی هیچ عاقبت اندیشی بر آسمان زلال دل، ابرهای تیره ی گناه را گسترانیده و ساده لوحانه تسلیم ابلیسش کرده... دل، ظلمانی تر شده؛ اما مُهر «قلوبنا غلف» بر پایش نخورده است...
می دانم این دل ظلمت گرفته و تاریک را صاعقه ای باید و بارانی از جنس حرفهای ناب «تو»، آنگاه که به دل یاد دادی تا بگوید «استغفر الله ربی»...




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 88/5/13 ::: 11:0 عصر



از بازی با کلمات و کنار هم چیدنشان خسته است. از توالی مکرر واژه های انتظار و منتظر و ظهور و حضور و هر چه شبیه آن، دلگیر است. از روزهای روزمره ی بی «تو»، از روزهای سرد بی آفتاب، از روزهای پشت پرده ی غیبت مانده، زمینگیر شده است. از دست های خالی دعا، دل های تهی از امید، سینه های تنگ و آسمان بی باران و شب های تار، افسرده است...
دیر است، مسافر آسمانی!
همه ی کلمات در بند این سطور، از حلقوم خود یک چیز را فریاد می کنند... همگی یک حاجت را طلب می کنند... برای یک مطلب این جا نشسته اند...
دیر است، مسافر آسمانی!
بر نمی خیزی؟؟

 





حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار



   1   2      >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


تابستان 88 - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا