سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فراخ سینگى و بردبارى دست‏افزار سرورى است و سالارى . [نهج البلاغه]

سه شنبه 87/3/21 ::: 12:21 عصر



به بُن بستم می کشانی. همه ی راهها را به رویم می بندی. همه ی درها و دروازه ها را قفل می کنی. همه ی پنجره ها و روزنه ها را کور می کنی. به سانِ کمترین سرباز مهره ی شطرنج، از صفحه ی اراده ام بیرونم می اندازی. ذره ذره و اندک اندک «هیچ» بودنم را، نشانم می دهی... و لحظه لحظه «همه» بودن خودت را، به رُخم می کشی.
مرا تسلیم می خواهی...
و برای آنکه راضی ام کنی، گاهی «آسمان» را نشانم می دهی...
ببین که با من چه می کنی؟!

 





حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 87/3/14 ::: 10:35 عصر



در مدینه کوچه ای محراب شد

جایگاه سجده مهتاب شد

اشک ها خوناب  شد بر روی خاک

قلب ها زین ماجرا شد چاک چاک

کوچه دیده دستهای بسته را

کوچه دیده پهلوی بشکسته را

کوچه دیده در میان اشک ناب

بسته شد با ریسمانی آفتاب

کوچه دیده بر زمین افلاک شد

چادری در بی کسی پُر خاک شد

کوچه دیده هیزمی در پشتِ در

در میان شعله ها قتل پسر 

کوچه دیده دشمن پست و پلید

مرتضی را سوی مسجد می کشید

کوچه دیده در پی اجر رسول

کوثرش روی زمین کرده نزول

کوچه دیده یار ؛ افتاد از نفس

یاری ساقی نکرده هیچ کس

کوچه دیده این همه اندوه را

بار ِ یک ماتم به وزن کوه را

کوچه رد خون به روی خاک دید

فاطمه دنبال حیدر می دوید

دل اسیر ناله های کوچه هاست

قاتل حیدر عزای کوچه هاست




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 87/3/7 ::: 9:56 صبح



وجود اگر «وجود» باشد و دل اگر «دل» باشد، آیینه تمام نمای تو می شود و تنها خاطر نازنین «تو» را در خویش می پروراند. نَفَس هر لحظه اش، یاد تو می شود و آرامشش، مهر تو... هر چه باشد این «دل» ساخته و پرداخته توست...

   





حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 87/2/17 ::: 12:20 عصر



قلم پا به پای دل نمی آید... در نوشتن آنچه که بر دل گذشته است، طاقت ندارد...
گفته بودی آتش دستهایم را در حریم حرم امن باب الحسین(ع)، به خنکای آرام ضریح نمناکش بسپارم و شیون کنان در بین الحرمین تا حرم ارباب بی کفن هروله کنم...
اما...
تا دست بر ضریح گذاشتم، همه ی جانم سوخت...

جانم بسوختی و به جان دوست دارمت


پ.ن. در نجف و کربلا دعاگوی دوستان بودم...




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 87/2/10 ::: 1:0 عصر



دل، بی جواب ماندنِ آن همه گریه های طوفانی و غریبانه را تاب نمی آورد... شکستگی اش عمیق تر از آن بود که مرهمی – جز نیم نگاه «تو» -  چاره اش باشد...
رد آن نیم نگاه، دلِ کبوتریِ بی قرار را به آسمان رفیع عموی باب الحوائجتان پرواز داد؛ و از آنجا به شبه رسول الله حواله اش دادند...
حال این دل مانده است و «تو» و عمو و پدر و پسر...
بسم الله...




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»



   1   2      >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


بهار 87 - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا