تنهائي؟؟؟چه واژه بغرنجي انهنگام که بدانم هرگز تنها نبودم واينهمه مدت فقط تنها خواستنهايم شبحي از تنهائي برايم به تصوير کشده بود.

تنهائي يعني در هياهو وشلوغي زندگي انهنگام كه همه خلق سردر گريبان بده بستان و دوزو كلك فرو برده اند وتو متقي به تقيه هستي ؛؛اندم كه راستگوئيت را بجز موعود درك نكند پارسائيت را بجز او نفهمد ؛پاكدامنيت را بجز او نداند ؛ايمانت را بجز او نفهمد ؛اينسان به تنهائي گرائيده اي؛وخسته اما راضي و دل ازرده اما وافي روز را به شب كشانده اي وشب ؛؛اين گستراننده نجواها مناجاتت را درژرفناي اعماق سكوت شب به سرزمين خوبان برساند و هنوز نفهميده اي كه چونان شب به سژيده گرائيده است وسپيده دم شروعي دگر را با خلق اغاز خواهي كرد.و باز زخمي از هياهو شبستانت را مي آغازي

تــــــــــــــنــــــــــــهائـــــــــــــــــي يعني ايــــــــــــن