سلام
مثل پست قبلي فقط مي تونم بگم
دلم شكست ...
چند روزي بود دلم خيلي گرفته بود
اين مطلب شما منو ياد اين شعر انداخت
و...
دلم شكست ...
چشمت كه با نگاهي برده دل خدا را
چشمت كه مات كرده بانوي آبها را
چشمت كه باز گشت و دستان حسن را بست
چشمي و آن همه ناز چشمي و اين همه مست
اشكي چكيد از آن ما را ز خاك گل ساخت
اشكت سرشت ما را در ما نشست و دل ساخت
خاك وجود ما را گل كرد اشك چشمت
هر تار و پود ما را دل كرد اشك چشمت
پيش از شروع خلقت پيش از زمان ايجاد
بودم غبار خاكي گشتم حسين آباد
زان روز طعم اشكت آغاز باورم بود
روزي چشيدمش باز در شير مادرم بود
تو از تبار الفت من خاك دستهايت
تو از ديار قلبم من اهل كربلايت
هماره برقرار ...