چهره ات درون هاله اي از آتش و عطش نهفته است
هيچ شاعري به پاس آن حماسه ات
يک غزل نگفته است
دستهاي خالي مرا ببين که خسته اند
مثل پهلوي نجيب مادرت شکسته اند
سبز وساده و صبور
نور پشت نور
تشنگي ، صلح و قهر
کوزه اي پر آب ، زهر
مهربان و خسته و نجيب
پر ز عطر سيب
اي مدينه را غريب
يا کريم اهل بيت